"سیرا در یک صبح یکشنبه احساس لذت بیشتری می کرد! تصمیم گرفت تلفن ناپدری و شماره شوهرش را با خودش بگیرد! این سرآغاز است. مدام او را اذیت می کرد و پلک می زد و باعث شد که او اتاق را ترک کند. کمی بعد، او از همسرش پیام‌های متنی دریافت می‌کرد که چگونه او زود به خانه می‌رود و چگونه می‌خواهد تا زمانی که سیرا در سینما بیرون است، چیزی سرگرم‌کننده امتحان کند. به او پیشنهاد دادم که در محله چشمانش را ببندد و منتظر او باشد، که بسیار متفاوت بود، اما او مدتی بود که شتر نگرفته بود، بنابراین ارزش امتحان کردن را داشت. فراموش نکنیم که این پیامک سیرا بود و پسر دنیای شوهرش را تکان داد. او به آرامی او را با مقداری ماساژ و نیش گوش او را اغوا کرد، سپس به آلت تناسلی آبدار او راه یافت. سیرا مدتی بود که می خواست آن را بچشد و نمی توانست صبر کند تا سوار آن شود. لذت محض آن صندلی را گاز گرفت و باعث شد شوهرش کنترل بار خود را از دست بدهد. او بدون هشدار با تقدیر به بیدمشک دخترانش شلیک کرد. آیا روزی به کانال تلگرام بازی سکسی او می گویی؟ ظهر؛"